محل تبلیغات شما
مسیر جزیره به ارومیه را برمیگشتیم ایستادیم پمپ بنزین تا بنزین بزنیم ماشینی در کنارمان پارک کرد سه سرنشین داشت مادر کودکش را در آغوشش گرفته بود پدر آمد در ماشین را باز کرد دست کودکش را گرفت تا باهم به سرویس بهداشتی بروند دو قلاده سگ ایستاده بودند پدر سینه راست کرده بود تا کودک نترسد کودک در حال خودش بود سرخوش و مست بود از زندگی . اندکی بعد برگشتند و سوار ماشین شدند ما هم کارمان تمام شد و باهم راه افتادیم آن ها با سرعت از ما سبقت گرفتند یک ربع بعد جاده قفل

آدم های زندگی مهتاب

باور کردم زندگی پوچ است

ماشین ,پدر ,باهم ,زندگی ,کودک ,بنزین ,کودکش را ,بعد برگشتند ,اندکی بعد ,زندگی اندکی ,از زندگی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پلاستیک حبابدار در مشهد